انگری برد
یه روز با کوثر جون رفتم بازار برات لباس بگیرم تو مغازه یه بلوز زرد رنگ بود که عکس انگری داشت کوثر گیر داد که برات بگیرم.این بلوزو خیلی دوست داشتی همیشه تنت بود هر جایی که قایم میکردم به کمک بابایی پیدا میکردی میپوشیدی کثیف که میشد با گریه از تنت در میاوردم تا بشورم .با گریه اینقدر جلو لباسشویی میموندی تا شستن تموم بشه با مکافات خشک میکردم دوباره میپوشیدی.برات کوچیک شده بود ولی ولش نمیکردی مدلهای دیگه برات گرفتم ولی گیر داده بودی به همون بلوز زرده. ...
نویسنده :
مامان
14:17